e mërkurë, 11 mars 2009

پيام خوش آمد

بازديد كننده گرامي : در این وبلاگ شعرهایی را گذاشته ام که به نظرم زیبا و شنیدنی است و می خواهم که لذت خواندن این شعرها را با شما شریک شوم، ضمن تشكر از ديدار شما از اين وبلاگ ،خواهشمندم در نظر سنجي شركت كرده و براي مشاهده بهتر تصاوير و ملاحظه آن در اندازه بزرگتر بر روي تصوير كليك كنيد

e martë, 10 mars 2009

چای با طعم خدا - عرفان نظر آهاری

این سماور جوش است
پس چرا می گفتی
دیگر این خاموش است؟
باز لبخند بزن
قوری قلبت را
زودتر بند بزن
توی آن مهربانی دم کن
بعد بگذار که آرام آرام
چای تو دم بکشد
شعله اش را کم کن
دستهایت
سینی نقره نور
اشکهایم
استکان های بلور
کاش استکان هایم را
توی سینی خودت می چیدی
کاشکی اشک مرا می دیدی
خنده هایت قند است
چای هم آماده است
چای با طعم خدا
بوی آن پیچیده
از دلت تا همه جا
پاشو مهمان عزیز
توی فنجان دلم
چایی داغ بریز

شعری زیبایی از کاظم کاظمی

این پیاده می شود، آن وزیر می شود
صفحه چیده می شود، دار و گیر می شود

این یکی فدای شاه، آن یکی فدای رخ
در پیادگان چه زود مرگ و میر می شود

فیل کج روی کند، این سرشت فیل ها ست
کج روی در این مقام دلپزیر می شود

اسپ خیز می زند، جست و خیز کار اوست
جست و خیز اگر نکرد، دستگیر می شود

آن وزیر می کشد، آن وزیر می خورد
خورد و برد او چه زود چشمگیر می شود

ناگهان کنار شاه خانه بند می شود
زیر پای فیل، پهن، چون خمیر می شود

آن پیاده ی ضعیف عاقبت رسیده است
هر چه خواست می شود، گر چه دیر می شود

این پیاده ، آن وزیر... انتهای بازی است
این وزیر می شود ، آن به زیر می شود

e hënë, 9 mars 2009

طفلی به نام شادی

طفلی به نام شادی

دیری است گم شده است

با چشمهای روشن براق

با گیسویی بلند به بالای ارزو

هرکس از او نشانی دارد

ما را کند خبر

این هم نشان ما

یک سو خلیج فارس

سوی دگر خزر

/شفیعی کدکنی

e diel, 11 janar 2009

شعر خاطره انگیز از محمدعلی حریری جهرمی

اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان باز گرد
باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن

شعر زیبا

شعری که احتمالا از فردی به نام حسن دلبری است و البته من ایشان را نمی شناسم اما شعر زیبایی است

می گفت در مسیر هجوم دوباره اید
قربانی تمدن شومی دوباره اید
از هم گسست ابر بهار افرینتان
در هم شکست حرمت سبز زمینتان
معیار هایتان همه رنگ قفس گرفت
پرواز هایتان همه بوی مگس گرفت
***
می گفت این زمین به عطش مبتلا شده است
این شهر از اصالت پاکش جدا شده است
این رود های خسته به در یا نمی رسند
این مردم تکیده به فردا نمی رسند
می گفت و می نوشتم و بی تاب میشدم
می گفت و پیش پای خودم اب میشدم
***
می گفت باید از تب و طو فان سرود و بس
از ما جرای مبهم انسان سرود و بس
می گفت وقتی از همه جا شعله می چکد
بر مردم از زمین و هوا شعله می چکد
وقتی که ابیار چمن اشک لاله هاست
وقتی که خون من و شما در پیاله هاست
وقتی که شهر مسلخ سرخ کبوتر است
شعری که خون از ان نچکد ننگ دفتر است
می گفت و می نوشتم وخون می گریستم
می گفت و چشمه چشمه جنون می گریستم
***
می گفت از این کدر کده باید پرید و رفت
را هی به باغ اینه باید کشید و رفت
باید در انزوای خدا ناپدید شد
باید شراب خورد، شتک زد،شهید شد
گفتم کلید قفل شهادت شکسته است
مردی بزرگ گفت در این باغ بسته است
خندید و گفت ساده نباش ای قفس پرست
در بسته نیست بال و پر ما شکسته است
می گفت باید از خودی خود به در شویم
ائینه دار اینه ای پاک تر شویم
دل را به عشق پاک یکی مبتلا کنیم
در کوچه های زلف سیاهی رها کنیم
بر نازکای لعل نگاری چنان که هست
چرخی زنیم و بوس کناری چنان که هست
ساغر به دست حلقه ی فرزانگان شویم
ساقی پرست کوچه ی دیوانگان شویم
گفتم که تو هم در گرو جام و باده ای
شاید به یاد قرن ششم او فتاده ای
اینها حدیث ساغر و ساقی است اشنا
ته مانده های سبک عراقی است اشنا

گفتم زمان زمان زبانی است سرخ و زرد
دیگر غزل زبان زمان ما نیست خنده کرد
خندید و شورو سا غر ساقی زسر گرفت
خند یدو بازقهقهه ی عشق در گرفت
خندیدو گفت حال تو را درک می کنم
دنیای بی خیال تو را در ک می کنم
عاشق نبوده ای که رفیق خدا شوی
از خود نرفته ای که به او مبتلا شوی
یک لحظه گرم اینه بازی نبوده ای
حتی دچار عشق مجازی نبوده ای
گفتم مگو همین تب بودن مرا بس است

اتش مزن جنون سرودن مرا بس است

شعر افشین یداللهی




شعری زیبا از افشین یداللهی که در سریال مدار صفر درجه نیز تیتراز پایانی بود

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

e premte, 15 qershor 2007

شهريار 1


شاملو 4


سپهري 6


سپهري 5


سپهري 4


مصدق 5


حميد مصدق 4


مرغ سحر


تو اي پري كجايي


اخوان 2


اخوان 1


توجه

بازديد كننده گرامي : لطفا براي مشاهده بهتر و ديدن تصاوير در اندازه بزرگ بر روي آنها كليك كنيد

شاملو 3


سپهري 3


سپهري 2


پائولو كوئيلو 1


نيما 2


فريدون مشيري 1


حميد مصدق 3


حميد مصدق 2


قيصر امين پور 1


شريعتي 2


شاملو 2


سپهري 1


رواق منظر چشم من آشيانه توست


نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد



حميد مصدق 1


شريعتي 1


درد عشقي كشيده ام كه مپرس


در حلقه عشق جان فروشم


بيا تا گل برافشانيم


از صداي سخن عشق نديدم خوشتر


از دوستان جانان مشكل توان بريدن


e enjte, 14 qershor 2007

دنيا


شاملو 1


سعدي 1


براي مشاهده بهتر بر روي تصاوير كليك كنيد

حافظ 1


براي ملاحظه بهتر بر روي تصاوير كليك كنيد

تو همچو صبحي


براي مشاهده بهتر بر روي تصاوير كليك كنيد

قدم باد بهار


براي ملاحظه بهتر بر روي تصاوير كليك كنيد

نيما 1


براي مشاهده بهتر بر روي تصاوير كليك كنيد

داريوش بزرگ


e mërkurë, 13 qershor 2007

زلال پندار


لطفا براي مشاهده بهتر بر روي تصاوير كليك كنيد

حصا ر اندوه


براي مشاهده بهتر بر روي تصاوير كليك كنيد

آذرخش جاودانه

براي بهتر ديدن تصاوير بر روي آن كليك كنيد